آمد و گفت روح بادم و رفت

عطر او ماند روی یادم و رفت

خود نفهمید در چه حالی بود

گریه می‌کرد و گفت شادم و رفت

آمد و گفت روح بادم و رفت

عطر او ماند روی یادم و رفت

خود نفهمید در چه حالی بود

گریه می‌کرد و گفت شادم و رفت

تکه های دلی که عاریه بود

شعر کردم به عشق دادم و رفت

باز حوا گذاشت سیبش را

روی بار گناه آدم و رفت

تکه های دلی که عاریه بود

شعر کردم به عشق دادم و رفت

باز حوا گذاشت سیبش را

روی بار گناه آدم و رفت

کم نیاورده بودم اما گفت

از سر تو کمی زیادم و رفت