تو رنج و تیغ آوردی و من پیرهن آوردم

که یوسف رو به بازارت به شوق مردن آوردم

در آغوشت بگیر این تکه جا مانده از خود را

و طن هستی و تن را سوی خاک میهن آوردن

نپرس از من کجا بودی که من با شوق دیدارت

خودم کنار تو ز جنگ دشمن آوردم

نپرس از من کجا بودی که من با شوق دیدارت

خودم کنار تو ز جنگ دشمن آوردم

همان بالی که زخمش را شبی با دست خود بستی

───┤ ♩♬♫♪♭ ├───

شبیه سایه بانی برسرت آخر من آوردم

شبی را راز من تو با خط و خون

ببین هر جا که با خود تیر آوردی تن آوردم

نپرس از من کجا بودی که من با شوق دیدارت

خودم کنار تو ز جنگ دشمن آوردم

نپرس از من کجا بودی که من با شوق دیدارت

خودم کنار تو ز جنگ دشمن آوردم