باز آیید همگان
سوی خدایید
در شهر باران
آن دم که جان دمیده شد
نیک و بدت برچیده شد
چون قطره در دریا نهان
غافل از عز جاودان
تن در هوس انداختی
آغوش جانان باختی
یک عمر فرصت دادمت
بد بودیو میخواهمت
ای بنده ی آلوده ام
روی تو در بگشوده ام
چشم انتظارت بوده ام
از چه نمی آیی بیا
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
من یار و غمخوار توام
آگه ز کردار توام
من خود خریدار توام
از چه نمی آیی بیا
بر هر سرایی سر زدی
هر خانه ای را در زدی
این خانه را کمتر زدی
از چه نمی آیی بیا
غافل تو از عقبا شدی
در نزد ما رسوا شدی
بازیچه ی دنیا شدی
از چه نمی آیی بیا
باز آیید همگان
سوی خدایید
در شهر باران