ای ناله بی اثر جانم چه کاهی

وی شعله ی ناپدید از من چه خواهی

زین گرمی نبود ثمر، جز داغ و دردی

زان آتش نبود اثر، جز دود آهی

دل بر زلف سیاهی بستم و حاصل ندیدم ، به جز روز سیاهی

گیرم که شعله بارد، از برق آهم

آهی نگیرد چرا دامان ماهی

ای دل، از چه کنی زاری

ای ديده تا کی خون می باری

کز ناله ی بی حاصل من

در سینه چو گل سوزد دل من

افزاید آه سردم

هر دم دردم

ای ناوک غم کشتی رهی را ، آخر ولیکن ، غیر از محبت نبود او را گناهی