از خون به ناحق به زمین ریخته باز

سروی به بلندای زمان سایه حق شد

آبشار بلند قامت کفر پس از این

خون روی ریاحی ریخت که سرمایه حق شد

آتش به عطش میزنه این روضه نخوانده

آب است که لب تشنه لب های تو مانده

از هر چه که سخت است گذشتم تو گذشتی

کوتاه ترین راه تو را ساده رسانده

در آغوشش آتش و خون تب و اشکو عطش همش زیباییست

زهره تاریکی که برایش کشته شدی شب رویاییست

بعد از طوفان شوق اسیران پشت فضا را لرزانده

سیل تو در یاد کویر و خاطره ی دریا مانده

معشوق اگر جان تو را خواست رهاییس

بگذار خودش هر چه داده س بگیرد

در ظاهر اگر مثل بلا بود ولی عشق

عاشق تر از آنست که با مرگ بمیرد

در آغوشش آتش و خون تب و اشکو عطش همش زیباییست

زهره تاریکی که برایش کشته شدی شب رویاییست

بعد از طوفان شوق اسیران پشت فضا را لرزانده

سیل تو در یاد کویر و خاطره ی دریا مانده