دیدی چه کردی



روح‌ تنهای مرا از تن ربودی



دیدمت از دور من



غرق تنهایی که بودی



*سایه بودم



کنج دیوار غمت افتاده بودم



با هوای دوریت



بی فاصله *هم‌سایه بودم



از خیال رفتنت



تا شب دل‌کندنت



یک نفس کمتر نمانده



نام من را بعد تو



غیر تو آرامِ من



با نفس هایش نخوانده



دیدی چه کردی



این چنین آسان مرا



دیوانه کردی



تو مرا با هرکسی



حتی خودم



بیگانه‌ی



بیگانه کردی



با من چه کردی



از خود و این زندگی



بی زار کردی



کوه غم را بر سرم آوار کردی



ببین با من چه کردی



تا هر زمان دیدنت



آرزویی شد محال



دیدمت مات و‌گنگ



اتفاقی در خیال



یاد تو با من است



تا سالیان سال



مقصدم سوی توست



راه همواری نداشت



بی سبب شاعرم



شعر تاثیری نداشت



دیدنت در خواب هم



در زمان عمری نداشت