تنها تویی تو که می تپی به نبض این رهایی
تو فارغ از وفور سایه هایی
باز آ که جز تو جهان من حقیقتی ندارد
تو میروی که ابر غم ببارد
به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا گاهی ؟
ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها
شمرده تر بگو با من حروف رفتنت تا من
بگیرم از دلت همه بهانه ها را
آشوبم ، آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر می کشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمانم
آشوبم ، آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر می کشم تویی
بیا که بی تو من غم دو صد خزانم
بگذار بگویم
که از سراب این و آن بریدم
من از عطش ترانه آفریدم
به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا گاهی ؟
ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها
شمرده تر بگو با من حروف رفتنت تا من
بگیرم از دلت همه بهانه ها را
آشوبم ، آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر می کشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمانم
آشوبم ، آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر می کشم تویی
بیا که بی تو من غم دو صد خزانم