پدر آموخت به ما مرد بزرگی بودن
درد را دیدن ولی خندیدن آسودن
سنگ زیرین شدن و طاقت آوردن
پدر آموخت با آتش جان سر کردن
خواب دیدم آسمان در خون خود غلطیده بو
د ابر هم از اشک خود در آسمان غندیده بود
خواب دیدم آتشی بر هر درخت افتاده بود
مرگ بر هر رویا چگونه ساده بود
خواب دیدم رازقی از دست توفان پرت شد
آتش یادش به سمت جسم بی جان پرت شد